ننویسم، می میرم. اما نمی خواهم وبلاگ پر مخاطبی باشد، بر عکس محرمانه و ناشناس، به لطف خدا نگهش میدارم. شاید یک دفترچه ی خاطرات باشد. اما نه یک دفترچه ی خاطرات هرجایی! شاید یک تاریخچه از من است و یک تجربه نامه می خواهم اینجا، تمامم باشم! بی ترس. دعا کنید بتوانم. و دعا کنید این تمام، برای مولایش، دوست داشتنی باشد و یار.
نمازم را نخوانده ام. نشسته ام که سازمان سنجش، برای آزمون کارشناسی ارشد ثبت نامم کند و پاسخ بگوید و بالا بیاید. و دلم، اساسا برای اینجا تنگ است. جایی که میشود و می شد بی ترس، حرف دل زد. اما، از ترس زدن حرف دل هایی عمیق و دیدن حرف دل هایی عمیق تر از گذشته ای که گذشت، مدت هاست که اینجا سرک نکشیده ام. باز پناه برده ام به تلگرام و خانه ی فیروزه ای اش.