« صحرای بلا به وسعت تاریخ است و کار به یک یا لینتی کنت معکم، ختم نمی شود. اگر مرد میدان صداقتی نیک در خویش بنگر که تو را نیز با مرگ انسی اینگونه هست، یا خیر!
اگر هست که هیچ، تو نیز از قبله داران دایره ی طوافی و اگر نه...
دیگر به جای آنکه با زبان، «زیارت عاشورا» بخوانی در خیل اصحاب آخر الزمانی حسین (علیه السلام) با دل به زیارت عاشورا برو. «ضحاک بن عبدالله مشرقی» را که می شناسی! عصر عاشورا از جبهه ی حق گریخت بعد از آنکه صبح تا شام در رکاب امام شمشیر زده بود. خوف، فرزند شک است و شک زاییده ی شرک. و این هر سه، خوف و شک و شرک، راهزنان طریق حق اند...
که اگر با مرگ انس نگیری، خوف راه تو را خواهد زد و امام را در صحرای بلا، رها خواهی کرد. »
نمی دانم صفحه ی چندم کتاب فتح خون آوینی جان است، اما زهرا داشت سر کلاس آوینی می خواند من را هم شریک کرد.