بسم الله الرحمن الرحیم

«...فَرَوْحٌ وَ رَیْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعیم»

بسم الله الرحمن الرحیم

«...فَرَوْحٌ وَ رَیْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعیم»

بسم الله الرحمن الرحیم

ننویسم، می میرم.
اما نمی خواهم وبلاگ پر مخاطبی باشد، بر عکس محرمانه و ناشناس، به لطف خدا نگهش میدارم.
شاید یک دفترچه ی خاطرات باشد. اما نه یک دفترچه ی خاطرات هرجایی!
شاید یک تاریخچه از من است و یک تجربه نامه
می خواهم اینجا، تمامم باشم! بی ترس.
دعا کنید بتوانم.
و دعا کنید این تمام، برای مولایش، دوست داشتنی باشد و یار.

یا علی

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی

ضربه مغزی

بسم الله الرحمن الرحیم

زهرا را دکی صدا می­زنم. یک استیجر-یا همچه چیزی- ست! مرحلة قبل از اینترنی. چند هفته­ای می­شود که مشغول بخش پوست است. یک شب، یک تصویر از نوعی بیماری قارچی، روی گروه گذاشت و آنقدر روح بی­جنبه­ام ناخودآگاه، دلش ریش شد، که آن شب تا صبح، کابوس انواع بیماری­های پوستی را دیدم.

فردایش مثل همیشه شکر خدا را کردم که رتبه­ام در کنکور اصلا در حد قبولی پزشکی نشد. شکی نبود، که آرمان خدمت به خلق، وسوسة جایگاه اجتماعی و البته عشق به زیست شناسی و فیزولوژی آدمی­زاد مرا به آن سو می­کشید. مثل همه، عشق پزشکی نبودم. که بگویم فقط و فقط پزشکی! اما خودم را کشتم تا بالاخره بازدید از دانشکده پزشکی روزی­ام شد. با عشق جسد­های چشم در آمدة تاکسی­درمی شده را نگاه می­کردم و خیلی هم به دلی که به هم خورده بود و چندشش شده بود محل نمی­گذاشتم.

و البته، این شور، همان شوری بود که بعدها توی آزمایشگاه حشره شناسی، از من دیده می­شد. وقت قطعه قطعه کردن دهان مگس و پروانه. و وقت بررسی سوسک حمام و شفیرة نکبت سیاهِ زشتِ حال به هم زن!

و همین شور بود که امروز، مرا از جزوة بیوشیمی کند و نشاند پای فیلم شبکه سه؛ ضربة مغزی.

از نیمه­های فیلم، رسیدم. البته نه چندان نیمه! تقریبا از گُلِ اوج گرفتن داستان و شروعش:

وقتی که دکتر بنت اومالو دارد جسدی را تشریح می­کند...

می­خواهد آزمایش­هایی روی جسد انجام دهد که رئیسش قبول نمی­کند و او تمام هزینه­های سنگین آزمایشات را به تنهایی می­پذیرد. از همان اسلاید های گران قیمت صورتی رنگی که توی دانشکده پزشکی بود، درست می­کند و با بررسی­هایش می­فهمد علت مرگ زودهنگام ورزشکار حرفه­ای فوتبال امریکایی، ضربه­مغزی بوده است. بالاخره نتیجة آزمایشش را در یک ژورنال پزشکی چاپ می­کند.

اومالو اصالتا یک نیجریایی است. اسمش هم یعنی حقیقت را کشف کن و بیان کن!

او در شهری این تحقیق را انجام می­دهد که مرکز فوتبال امریکایی است. به تازگی یک استادیوم چند میلیاردی در شهر ساخته شده. و مردم، با کمتر استثنایی عاشق ورزش بومیشان هستند.

شهری که فوتبال امریکایی ناجی تجارتشان است. میلیون­ها نفر از این راه نان در می­آورند و البته که لیگ و متولیانش، نمی­توانند از چربی نانشان بخاطر حقیقت بگذرند.

آنقدر که یکی از دیالوگ­های فیلم بشود:« اون­ها هیچ ارزشی برای علم قائل نیستند»

هزار و یک تهدید و بلا، بر سر اومالو، حامیان و البته خانواده­اش می­بارانند. او به آزمایش­هایش ادامه­ می­دهد.

در حالی که مجبور است بارها و بارها به آدم­هایی که قبولش ندارند گوشزد کند نامش دکتر اومالو است. نه مستر اومالو!!! (البته که در دوبله آقای اومالو صدایش میزدند. منتها برای سجع قشنگ دکتر و مستر، فارسی را پاس نداشتم)

و در حالی که فقط در صورتی می­تواند آزمایش کند، که فوتبالیستی بمیرد. و البته که فوتبالیست­ها به مردن ادامه دادند و او توانست نظریة علمیش  را به اثبات برساند : خداوند مغز انسان را مناسب این ورزش خلق نکرده.

تهدیدها و بلاهای قدرتمندانة لیگ فوتبال، او را از شهر می­راند. و حتی اجازة سخنرانی در زمینة ادعای علمی و رسانه­ای اش داده نمی­شود. اما پس از سه سال، با یک خودکشی دیگر، مجددا به شهر خوانده می­شود. فوتبالیستی حرفه­ای با وصیت نامه­اش اومالو را به شهر باز می­گرداند. او مغزش را برای ادامة آزمایشات اومالو هدیه کرده است. و نتایج آزمایشات، نظریة دکتراومالو را تایید می­کند.

امالوی رانده شده توسط سلطان و قدرت لیگ و شهر، حالا با جلال و جبروت باز می گردد. و در واقع این امالو نیست که باز می­گردد، این علم است که خود را بالاخره نشان می دهد و با انگشتر سلیمانی اش، همه ی سلطه ها را کنار می زند.

علم، به خودی خود، مطلوب آدمی است. و چنان «سلطان»ی ست که باید در وصفش گفت؛ از حلقة کمند تو لا یمکن الفرار!

تنها نیاز بشریت به علم نیست که علم را تبدیل به یک مطلوب و آرمان می­کند. علم به خودی خود، سلطان است. نمودار علم و عواقبش را اگر در یک دستگاه متخصات رسم کنیم، می بینیم، تا جایی علم باعث بالا رفتن عواقبی مثل جایگاه اجتماعی، ثروت، شهرت و محبوبیت میان مردم می­شود. اما از مرحله ای که گذشت، و به آن درجه از خلوص و بکارت رسید، نمودار عواقب مطلوب را در هم می شکند. البته که علم آن طاووسی است که عالمان، به سادگی جزو  آن من یشاءِ«یوتیه من یشاء» قرار نمی­گیرند.

فیلم ضربه مغزی، به خوبی سلطنت علم را به رخ کشیده است. حمایت خانواده و دوستان اومالو، در عین ضربه ها و شکست هایی که در طول کارش می خورد، باعث شد منتظر باشم وقت اتمام فیلم، بنویسد که بنت اومالو واقعی بوده است و بعد فیلم چه سرش می آید.

آخر فیلم، به او پیشنهاد شد که بشود وزیری وکیلی کاره­ای کسی، به او گفتند تو دیگر لازم نیست جسدها را تشریح کنی. دیگر لازم نیست ساعت ها در آزمایشگاه وقت بگذاری و دیگر لازم نیست نگران مخارج خود و خانواده ات باشی. پیشنهادهای وسوسه­انگیز جذابی به او دادند که لبخند وسیعی را بر صورتش نشاند. اما، در نهایت، قبل تیتراژ پایانی، نوشت دکتر اومالو، آن پیشنهاد را قبول نکرده و چسبیده به همان جسدهایش و این بود ارادة معطوف به علم.

 

 

 

  • سرند

نظرات  (۱)

جدیدا یه سریال دیدم هوس شوارتزر بودن زده به سرم. پاشم برم آفریقا خدمت بنمایم به خلق!
پاسخ:
وااااااااات؟ هوش شوارتزر دیگه چیه بده ما هم ببینیم؟ 

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی