بسم الله الرحمن الرحیم
زهرا را دکی صدا میزنم. یک استیجر-یا همچه چیزی- ست! مرحلة قبل از اینترنی. چند هفتهای میشود که مشغول بخش پوست است. یک شب، یک تصویر از نوعی بیماری قارچی، روی گروه گذاشت و آنقدر روح بیجنبهام ناخودآگاه، دلش ریش شد، که آن شب تا صبح، کابوس انواع بیماریهای پوستی را دیدم.
فردایش مثل همیشه شکر خدا را کردم که رتبهام در کنکور اصلا در حد قبولی پزشکی نشد. شکی نبود، که آرمان خدمت به خلق، وسوسة جایگاه اجتماعی و البته عشق به زیست شناسی و فیزولوژی آدمیزاد مرا به آن سو میکشید. مثل همه، عشق پزشکی نبودم. که بگویم فقط و فقط پزشکی! اما خودم را کشتم تا بالاخره بازدید از دانشکده پزشکی روزیام شد. با عشق جسدهای چشم در آمدة تاکسیدرمی شده را نگاه میکردم و خیلی هم به دلی که به هم خورده بود و چندشش شده بود محل نمیگذاشتم.
و البته، این شور، همان شوری بود که بعدها توی آزمایشگاه حشره شناسی، از من دیده میشد. وقت قطعه قطعه کردن دهان مگس و پروانه. و وقت بررسی سوسک حمام و شفیرة نکبت سیاهِ زشتِ حال به هم زن!
و همین شور بود که امروز، مرا از جزوة بیوشیمی کند و نشاند پای فیلم شبکه سه؛ ضربة مغزی.
از نیمههای فیلم، رسیدم. البته نه چندان نیمه! تقریبا از گُلِ اوج گرفتن داستان و شروعش:
وقتی که دکتر بنت اومالو دارد جسدی را تشریح میکند...
میخواهد آزمایشهایی روی جسد انجام دهد که رئیسش قبول نمیکند و او تمام هزینههای سنگین آزمایشات را به تنهایی میپذیرد. از همان اسلاید های گران قیمت صورتی رنگی که توی دانشکده پزشکی بود، درست میکند و با بررسیهایش میفهمد علت مرگ زودهنگام ورزشکار حرفهای فوتبال امریکایی، ضربهمغزی بوده است. بالاخره نتیجة آزمایشش را در یک ژورنال پزشکی چاپ میکند.
اومالو اصالتا یک نیجریایی است. اسمش هم یعنی حقیقت را کشف کن و بیان کن!
او در شهری این تحقیق را انجام میدهد که مرکز فوتبال امریکایی است. به تازگی یک استادیوم چند میلیاردی در شهر ساخته شده. و مردم، با کمتر استثنایی عاشق ورزش بومیشان هستند.
شهری که فوتبال امریکایی ناجی تجارتشان است. میلیونها نفر از این راه نان در میآورند و البته که لیگ و متولیانش، نمیتوانند از چربی نانشان بخاطر حقیقت بگذرند.
آنقدر که یکی از دیالوگهای فیلم بشود:« اونها هیچ ارزشی برای علم قائل نیستند»
هزار و یک تهدید و بلا، بر سر اومالو، حامیان و البته خانوادهاش میبارانند. او به آزمایشهایش ادامه میدهد.
در حالی که مجبور است بارها و بارها به آدمهایی که قبولش ندارند گوشزد کند نامش دکتر اومالو است. نه مستر اومالو!!! (البته که در دوبله آقای اومالو صدایش میزدند. منتها برای سجع قشنگ دکتر و مستر، فارسی را پاس نداشتم)
و در حالی که فقط در صورتی میتواند آزمایش کند، که فوتبالیستی بمیرد. و البته که فوتبالیستها به مردن ادامه دادند و او توانست نظریة علمیش را به اثبات برساند : خداوند مغز انسان را مناسب این ورزش خلق نکرده.
تهدیدها و بلاهای قدرتمندانة لیگ فوتبال، او را از شهر میراند. و حتی اجازة سخنرانی در زمینة ادعای علمی و رسانهای اش داده نمیشود. اما پس از سه سال، با یک خودکشی دیگر، مجددا به شهر خوانده میشود. فوتبالیستی حرفهای با وصیت نامهاش اومالو را به شهر باز میگرداند. او مغزش را برای ادامة آزمایشات اومالو هدیه کرده است. و نتایج آزمایشات، نظریة دکتراومالو را تایید میکند.
امالوی رانده شده توسط سلطان و قدرت لیگ و شهر، حالا با جلال و جبروت باز می گردد. و در واقع این امالو نیست که باز میگردد، این علم است که خود را بالاخره نشان می دهد و با انگشتر سلیمانی اش، همه ی سلطه ها را کنار می زند.
علم، به خودی خود، مطلوب آدمی است. و چنان «سلطان»ی ست که باید در وصفش گفت؛ از حلقة کمند تو لا یمکن الفرار!
تنها نیاز بشریت به علم نیست که علم را تبدیل به یک مطلوب و آرمان میکند. علم به خودی خود، سلطان است. نمودار علم و عواقبش را اگر در یک دستگاه متخصات رسم کنیم، می بینیم، تا جایی علم باعث بالا رفتن عواقبی مثل جایگاه اجتماعی، ثروت، شهرت و محبوبیت میان مردم میشود. اما از مرحله ای که گذشت، و به آن درجه از خلوص و بکارت رسید، نمودار عواقب مطلوب را در هم می شکند. البته که علم آن طاووسی است که عالمان، به سادگی جزو آن من یشاءِ«یوتیه من یشاء» قرار نمیگیرند.
فیلم ضربه مغزی، به خوبی سلطنت علم را به رخ کشیده است. حمایت خانواده و دوستان اومالو، در عین ضربه ها و شکست هایی که در طول کارش می خورد، باعث شد منتظر باشم وقت اتمام فیلم، بنویسد که بنت اومالو واقعی بوده است و بعد فیلم چه سرش می آید.
آخر فیلم، به او پیشنهاد شد که بشود وزیری وکیلی کارهای کسی، به او گفتند تو دیگر لازم نیست جسدها را تشریح کنی. دیگر لازم نیست ساعت ها در آزمایشگاه وقت بگذاری و دیگر لازم نیست نگران مخارج خود و خانواده ات باشی. پیشنهادهای وسوسهانگیز جذابی به او دادند که لبخند وسیعی را بر صورتش نشاند. اما، در نهایت، قبل تیتراژ پایانی، نوشت دکتر اومالو، آن پیشنهاد را قبول نکرده و چسبیده به همان جسدهایش و این بود ارادة معطوف به علم.
- ۹۵/۰۸/۰۴