بسم الله الرحمن الرحیم

«...فَرَوْحٌ وَ رَیْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعیم»

بسم الله الرحمن الرحیم

«...فَرَوْحٌ وَ رَیْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعیم»

بسم الله الرحمن الرحیم

ننویسم، می میرم.
اما نمی خواهم وبلاگ پر مخاطبی باشد، بر عکس محرمانه و ناشناس، به لطف خدا نگهش میدارم.
شاید یک دفترچه ی خاطرات باشد. اما نه یک دفترچه ی خاطرات هرجایی!
شاید یک تاریخچه از من است و یک تجربه نامه
می خواهم اینجا، تمامم باشم! بی ترس.
دعا کنید بتوانم.
و دعا کنید این تمام، برای مولایش، دوست داشتنی باشد و یار.

یا علی

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی

خواب2

بسم الله الرحمن الرحیم

بعد از مرز، سوار یک اتوبوس شدیم. عجیب بود. رنگ پارچه ی صندلی­هایش هنوز هم تقریبا توی خاطرم است. خط خطی بود. و انگار نارنجی. اصلا مثل اتوبوس های عادی ما نبود. نمی دانم آن دیگر چه بود. با آبجی نشستیم روی دو صندلی کنار هم. مثل مشهد. دلمان نمی­آمد وسایلمان را بگذاریم بالای اتوبوس، توی آن توشه نگه دار غیر ایرانی اتوبوس. خیلی کثیف بود. ولی وقتی نشستیم و پرده را کنار زدیم، جخ تازه فحوای مطلب را گرفتیم. پر از پشه­های چندش و ریز و نکبت بود. حالمان به هم خورد. پرده را کشیدیم و خودمان را زدیم به خواب. شاید هم با هم حرف زدیم. نمی­دانم. دیگر این­هایش را یادم نمانده. حتی بخش پشه ها را هم مطمئن نیستم. خواب بودم. و واقعا خواب می­دیدم... درست مثل همة آن­ها که بعد از برگشت از دفعة اولشان، می­گویند همه اش انگار خواب بود و خیال و رویا.

 

  • سرند

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی