بسم الله الرحمن الرحیم

«...فَرَوْحٌ وَ رَیْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعیم»

بسم الله الرحمن الرحیم

«...فَرَوْحٌ وَ رَیْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعیم»

بسم الله الرحمن الرحیم

ننویسم، می میرم.
اما نمی خواهم وبلاگ پر مخاطبی باشد، بر عکس محرمانه و ناشناس، به لطف خدا نگهش میدارم.
شاید یک دفترچه ی خاطرات باشد. اما نه یک دفترچه ی خاطرات هرجایی!
شاید یک تاریخچه از من است و یک تجربه نامه
می خواهم اینجا، تمامم باشم! بی ترس.
دعا کنید بتوانم.
و دعا کنید این تمام، برای مولایش، دوست داشتنی باشد و یار.

یا علی

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی

خواب 3

بسم الله الرحمن الرحیم

به جز آبجی و خنده های دلبرانه و شال نارنجی آبی اش، به علاوة چادر جدیدی که خیلی بهش می آمد، راضیه و خانم ت را به خوبی یادم است. رویا و شاید فرشته و شاید تر ارمیا را... این ها خیلی کم رنگ تر اند ولی هستند. مدیر کاروانشان را هم دیده بودم. بعید نبود ایشان را هم یادم بیاید؛ آقای توکل. حالا که فکر می­کنم میبینم دوسه تا چهره ی دیگر، گه بعدا توی عکس دیده مشان را هم دیده ام.

فامیل­شان را هم بعدا یاد گرفتم و بعد تر، فراموش کردم! اما این­ ها دیگر خیلی کمرنگ اند. و نمی دانم، از نقل های آبجی است که این ها را دیده ام، یا از خواب و رویا.

هعی! یوسف زهرا، کجایی؟

داشتم یوسف می خواندم؛ قَالَ یَا بُنَیَّ لَا تَقْصُصْ رُؤْیَاکَ عَلَىٰ إِخْوَتِکَ فَیَکِیدُوا لَکَ کَیْدًا إِنَّ الشَّیْطَانَ لِلْإِنسَانِ عَدُوٌّ مُّبِینٌ

این آیه ی 5 است. ولی من، آیه 5 را نمی خواندم. داشتم اول جزء 13 را می خواندم. آنجا که می گوید وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ...

ادامه اش را باید ببینم:  إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّی إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَّحِیمٌ

آیه ی 53 است.

  • سرند

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی